آیینه ها
" آیینه ها" شعر و ارسال از: تنفس صبح
آیینه ها رفتند ومن اینجا شکستم
در آن حباب آبی رویا شکستم
تابوت های صبر ما بر شانه ی غم
در پیله های سادگی تنها شکستم
پاییزی از صد برگ احساسم فرو ریخت
وقتی تمام بغض را یک جا شکستم
در این حصار شرجی بی همزبانی
در تارو پود ابری یلدا شکستم
من تا کنون طرح تمام خنده ها را
در ردپای زخمی شب ها شکستم
[ سه شنبه 91/3/9 ] [ 8:3 صبح ] [ امیر ]